۱۳۹۳ تیر ۱۳, جمعه


  • به "ناکسان": در عصر حاضر اگر به امور دانش سیاسی و اجتماعی برای سرکوبِ فراگیران دانش سیاسی و اجتماعی، خوب وارد نیستید، لازم هست که پا عقب بکشید. و گرنه رسوایی بس عظیم در بر دارد.


 دیریست خوابگاهِ "البته 'لیلیه' به اصطلاح عرب ها و بعداً زبان پشتو" دخترانه مرکزی دانشگاه کابل، نسل های از دانش آموزانِ آگاه و درد کشیدهِ نظام قبیلوی و دینی وابسته به فرهنگ و باورهای سنتی و بسته یِ این مرز و بوم را، بصورت کتلوی و ایدئولوژی و تفکر سیاهِ پوشیده سیاسی برای فراگیری دانش سیاسی و اجتماعی در دانشگاه مرکزی کابل، در دل خوابیده خود جا داده است. و مدت زمان زیاد میشود که با این معادله خفته و سیاهِ سیاسی و اجتماعی نسل های آگاه و صبورِ ساکن در این خوابگاه را به کام توطعه های سازمان یافته امور دانش تعلیم و تربیه میکشاند. اذهان فراگیران ایدئولوژی و تفکر راه سیاهِ دانش سیاسی و اجتماعی به درد آمده است و این فراگیران دانش سیاسی و اجتماعی معادله انحصارِ تک قدرت انفرادی را دیگر در این خوابگاه ها و مسایل که مربوط به دانش آموزان میشوند، نمی پذیرند.
"سیلی زدن" به رخ کسانیکه از معنی انحصار تک قدرتی و مدیریت خودمختاری و خشونت آمیز که در عصر کنونی از آب و تاب آن چیزی میفهمد. کار بس خطا و اشتباه بزرک میباشد و باید مدیران که با تفکر خشونت و قدرت تک فردی وارد مسایل دانش سیاسی و اجتماعی دانش آموزان آگاه و مدبر مسایل روز میشود. در قدم اول باید عذر خواهی از خطای که در عصر حاضر نباید انجام بدهد، بکند و دوماً باید قدرت تک فردی مدیریتی شان را به عهده نسل های دیگری که واقعا بتواند امور و مسایل دانش آموزان را به پیش ببرد، بسپارند.
  •  «این صحبت‌ها برای این است که این ناآگاهان باقی مانده از قرن هجر مردم افغانستان را به عنوان انسان قبول ندارند. اندازه گاو و گوسفند به مردم نگاه می‌کنند. شلاق مال گاو و گوسفند است. اسب و الاغ وقتی راه نمی‌رود شلاق می‌زنند. بالخره اینها سالهای سال است سوار ملت شده‌اند و فهمیده‌اند راهش شلاق است. وتا بحال فکر میکنند که با سیلی زدن شان مردم می‌ترسند.»
  •  نکته:» خیلی واضح و سریح به مخاطبان باید گفت که حتی در عصر حاضر شلاق و سیلی زدن به حیوانات هم تلقی نمیشود چه برسد به دانش آموزان راه سیاست و اجتماع


. باید همیشه به خاطر داشت که در عصر حاضر غافل از اینکه خموشی آرام و بی صدای این فراگیران دانش سیاسی و اجتماعی با عقده گشایی، روز کُلّ معادله های سیاهِ سیاسی و اجتماعی در سطح دانش و پرورش را با خود، بمانند دیگر نسل های دختران بی سواد و عدم آگاهی از دانش سیاسی و اجتماعی به مرگ نمیبرند. بلکه این بار این نسل آگاه و مدبر از مسایل جریان روز، بستر مناسب برای شرمساری معادله های سیاسی و اجتماعی دادگاهِ تحت نام شرم و عدم فهم دانش سیاسی فراهم نموده و نمیگذارد که نسل های دیگری ازین دانش آموزان مسایل سیاسی و اجتماعی کشور مورد توطعه های معادله سیاهِ سیاسی و اجتماعی قرار گیرد. اعتراف میکنم شرم باد برای کسانیکه دانش سیاسی و اجتماعی نظام قبیلوی و سنتی عصر حاضر را نداشته، وارد معادله ننگین دانش سیاسی و اجتماعی کتله دانش آموزان که خود در فراگیری دانش سیاسی و اجتماعی آگاه و مدبر میباشد، میشوند و در زمان بحران جدی پا پس میکشند و قربانی مدیر یا معلمه و هر کسی که باشد میشوند.
و جدا ازین مسایل، واقعا کسانیکه از عملکردهای که در خوابگاه مرکزی دانشگاه کابل و دیگر خوابگاهای دخترانه و هم پسرانه برای دانش آموزان دختران و پسران که در آنجاها ساکن میباشند آگاه باشند. باید بفهمند و خاطر نشان بسازند که مسایل پوشیده که در حق دانش آموزان انجام میشود، خطای بس بزرگتر و نابخشودنی میباشد که فردا روز سوال و جواب خواهد داشت.
دانش آموزان پسران و بخصوص دختران که از دهات به امید ایمنی بیشتر در این خوابگاه ها پناه میبرند، در حقیقت برای فراگیری دانش می آیند نه بخاطر سوء استفادهِ نابخشودنی که در حق اینها عملی میشوند. و خود دانش آموزان هم باید آگاه باشند که فردا روز، همه مسولیت ها و یاد آوریهای از آدرس شما بدوش خود تان خواهد بود، نه آنهائیکه حق شما را تلف نموده است. شما "دانش آموزان" خود مسول پاسخ گوی به والدین، ملت و کشور تان هستید و صادقانه باید هم پس پاسخ درست داد. طوریکه آنها به شما امید بسته است. به امید آنها ناامیدی ندهید و دانش تان را با تمام حق بخوری های که در حق تان میشوند به وجه احسن به پیش ببرید. و در هر زمینه از خود تان دفاع کنید و به امید کسانی دیگری نباشید که از شما دفاع کنند.
  •  به امید آگاهی و بیداری بیشتر دانش آموزان پسران و بخصوص دختران و یا خواهران خوبم.


 عزیز خواننده: با احترام به طبیعت، لطفاً در صورت لزوم ازین نبشته پرینت و کاپی بگیرید.

۱۳۹۳ تیر ۴, چهارشنبه

ضرورت بر تغییر نگرش مدیریت در عصر امروزی


اینکه چطوری و مبتنی بر چه شیوه و اساس و اصول مدیریت، مدیریت را در عصر امروز با در نظر داشت همه الگوهای شناخت مدیریتی و نگرش های که در تغیر شناخت ماهیت مدیریت بوجود آمده است تعریف داشته باشیم برمیگردد به اینکه چطوری عصر امروزی را میتوان با تغیر نگرش مدیریت آگاهانه رهبری و الگو سازی نمود.
اصولا با در نظر داشت شیوه های مدیریتی، مدیریت یک زمان مستقیما ارتباط میگیرد به فرهنگ و سطح آگاهی همان جامعه که در آن قرار است فرهنگ سازی بوجود بیاید. و در نتیجه در تغیر نگرش مدیریت، با ایجاد فرصت ها، توازن سازی چالیش ها و راه کارسازی ها به شیوه مدبرانه عصر امروزی را از نگاه مدیریت تعریف نمود.
ویژه گی های عصر امروزی در تغیر نگرش مدیریت میتوان چنین مشخص کرد.
به سرعت فرصتها تغییر میکنند؛
چالیش ها به سرعت قابل توجهی بزرگ و بزرگتر میگردد؛
صنایع روند چالیش زا به سرعت ناباور کردنی تغییر قابل توجهی را در پیش دارند؛
بالاخره با درنظر داشت این همه حجم عظیم تغییرات، جهان نیز تغیر میکند؛
بنابر این بادر نظر داشت این همه حجم عظیم کاربردی تغییرات با تحولات که در عصر امروزی بالای جامعه تحمیل میگردد. باید توجه جدی در تغیر نگرش مدیریت در عصر امروزی بشود. که بصورت ساده و عام فهم میتوان اصول مدیریتی را با در نظرداشت شیوه های بهتری کاربردی مدیریت شیوه رهبری تغییرات مورد بهره برداری قرار داد، لذا:
با درنظر داشت این الگوی تغیر نگرش مدیریت در عصر امروز در جامعه با سطح آگاهی بالا و کاربردی مفیدتری به همدیگرا همکاری نموده تا، نه تنها اینکه با تغییرات همراه همراه شویم بلکه تغییرات را رهبری نمایم. در این صورت هست که میتوان با شیوه کاربردی و مفید رهبری تغییرات آگاهانه چالیش ها را برداشته و فرصت های کاربردی تر و مفید تری را به جامه عرضه نمود.

۱۳۹۳ تیر ۱, یکشنبه

جهالت در آمیزه خیانت


سرزمین من اقیانوس جهالت ست که در آن جز خیانت و توهّش چیزی دیگری به ارمغان نیاورده است. و برای مردمانش جز گرسنگی و بی روحی چیزی نمانده، تا تا ابد باشد این مردم به فکر بودن یک روز شکم سیر دراین اقیانوس عذاب آور و جهالت باقی خواهد ماند.
اما نباید از کسی داد خواهی کرد و یا پرسید که این ارمغان اقیانوس جهالت که نتیجه خیانت های دائیمی و موروثی شان میباشد را کی ها به بار آورده است. چون آنهائیکه این ارمغان را به بار می آورد یا از خشکه مقدسان خدایان و اربابان شان میباشد و یا هم از بزرگان که در نزد همین مردم تاپای جان ازی شان دفاع میکند میباشد.

تاریخ، رای و انتخابات 1393 افغانستان



باز روز دیگری از بلاتکلیفی تعین سرنوشت سرزمین من "افغانستان" 16 حمل 1393
... و اما فقط برخیزیم و به هر باور که هستیم، باشیم، اما سرزمین مان که نقطه مشترک زنده گی همه مان هست را، آباد کنیم. و رفاهیت زنده گی حق همه من و شما هست....
برخیز ای هموطن! با باور که بتواند تورا بسوی فردای روشن تر و بهتری سوق دهد....
رای: "آری" و یا "نه" ؟؟؟
رای، یکی از با ثبات ترین و قوی ترین ابزار استراتیژیک، سیاسی و برابری مردمیِ هست که تحت سلطه ویژه گی منحصر به فرد بواسطه فرد فرد از مردم عامه در یک جامعه و حکومتِ دموکراتیک و یا جامعه و حکومتی بسوی دموکراتیزه شدن، با در نظر داشت کُلِّ نیروی هم پذیری مردمیِِ برای باز آفرینی نوعِ از برخورداری تجربه به شکل متحول تری و یا به گونه دیگری از رفاهیت زنده گی و دوباره شکل دهی سرانجام از تعین سرنوشت با انتخاب فرد مناسب آینده سرنوشت ملت و حکومت به نحوی بی باورانه رئیس ملت و آینده کشور و جامعه شگل میگیرد.
مردم سرزمین من امروزه هم با آرای شان با تمام باورهای نیروی هم پذیری شان با تاثیر گذارترین نیروی ابزار استراتیژیک و سیاسی دموکراتیکی سهم بزرگ و غیر قابل انکار را در چگونگی تعین آینده سرنوشت ملت، حکومت و زنده گی شان برداشته و نقش بارز در باز آفرینی و یا به گونه ی باز تولید در انتخاب فرد مناسب و در خور شایسته این سرزمین و چرخش دوباره از تاریخ دموکراتیکی و مردم سالاری در شکل دهی یک نظام شاید به نفع آینده "مردم سرزمین" ایفا نموده است. این است قدرت و صلاحیت بی نظیر مردمی با آراء ویژه ی منحصر به فرد شان که ریشه استبداد و ظلم های بزرکترین حاکمان قرن را به نابودی میکشاند.
درود بر آراء مردمی!
درود بر شما مردم درد کشیده سرزمین من با تمام نیروی هم پذیری نقش اساسی و بزرگ را در تعین سرنوشت این سرزمین همیشه به خیال سودای زمامان و حاکمان ظالم ایفا مینماید. شاید اینبار بتوانید با آراء تان سرنوشت به خیال سودا شده این سرزمین را به نحوی دیگری ورق بزنید.
درود بر سرزمین قرن ها زجر کشیده من. شاید اینبار بتوانی یک دمِ نفس راحت بکشی.
درود بر ماداران داغدیده ی این سرزمین که عمر در پی جستجو و چشم براه فرزندان گمشده شان بالاخره با این درد به گورستان میخوابد.
درود بر پدران این سرزمین که حتی دستان لرزیده شان هم تکیه گاه و امید بزرک برای فرزندان شان میباشد.
درود بر فرزندان آگاه و با شعور این سرزمین، تو برخیز که نوبتِ تو ست. و بخیز با باور که تورا بتواند به فردای بهتری سوق دهد، برخیز.

Voting is one of the main aspects it is generally an individual's voice in a democracy. By not voting people actually vote for the person they don't want to elect. So it is always better to vote.
In a representative government, the word voting generally implies an election, which is a how an electorate selects the next candidate to lead the government. A vote (singular) refers to the act of an individual casting their vote to express their support for a particular political party or a particular candidate who is running for office or a particular policy that is trying to be introduced e.g. A referendum. The majority if not all companies operate a 'secret voting' system which uses at least a minimum amount of secrecy by taking steps to make sure that the voter's identity is kept secret. This is done by anonymous voting (no names on ballot paper) at polling stations which are opened all over the country on election days

اینجا بن و بست مطلق ست که:

اینجا بن و بست مطلق ست که:
اینجا خلوتگهی بی نام و نشانِ هست که گویا ماوارئیانِ هست که من جائیگه "بودن" زمینیان را خالی از خالی میبینم. اینجا حتی روح و وجود درون مطلق من خالی است. نه زلف پریشان، نه دام یارِ. و زمانیکه به این مرز بی روح میرسم یا چشم و دل من نابینا و سیر هست و یا هم زلف پریشانی نیست و جائیگه (بود من) خالی است و یا من به این جائیگه و یا زیستگاه آدمیان مربوط نیستم و این جا همه چه برام نا آشنا و خالی از روح زیبایی هست. و یا هم در این زیستگاه یا در جائیگه (بود من) چیزی بنام روح زیبای مطلق وجود بیرونی ندارد و باید آنرا در درون وجود مطلق خود در یافت. که سرانجام این درون یابی مطلق به بن بست حدود مرز عقلی میرسد و با به بن بست رسیدن محدودیت مرز عقلی این جائیگه (بود من) همه چیز فراتر از باورهای ما میشود که نمیتوان به چشم سر و یا حتی به چشم دل دید. باید آنرا با مطلقیت حقیقی خودش دریافت و یا باید تصور زیبایی مطلق آنرا آفرید.
طوریکه شاعر در شعرش این طوری به این نابینایی مطلق زیبایی می آفریند.

زمین از دلبران خالی ست

یا من چشم و دل سیرم!

که می گردم ولی ...

زُلف پریشانی نمی بینم!

شعر از: فاضل "نظری"

حس اوج خسته گی و هوای بیرون از شهر


گاهی اوج خسته گی را میتوان بیرون از شهر در هوای پاک و دل خوشِ طبیعتِ شوخ و سرمست دهاتی با جمع از آدمای شهری، دهاتی، غریبه، خودی و دیگری، نا آشنا و تازه آشنا رفع کرد. البته بخصوص با آنهایکه دلت بودنش را در جمع بودنت می خواهد و زیباتر از آنکه هوای "نه" دلت نیز بودن نا آشناهای که قرار است در جمع دوستان مان شامل بشه، و خوش طبع تر از آن زمانیکه به ناگه ناخواسته در نگاه های نفهمیده ی در جمع ناآشنا و آشنایی بودنت و بودنش را زیبایی دهد، وه چه حس خوب و سرشار از زیبایی و غرور با هوای سرمست و طغیان گری بهاری دهاتی.
اینجا همه در جمع ما سرمست و شوخ طبع بودند، حس زیبایی نگاه های متفاوت و مهربان نا آشنایان در جمع پیوسته و حس نگاه های در جستجوی غریبه ی که همواره در هوای شدن در آشنایی همدیگر آمیخته است، چه حس خوش و زیبایی به آدمی دست میدهد که گویا همه عمر بدبختی و نخوش آدمی در همین لحظه های به ناگه بوجود آمده گُم میشود و آدمی لحظه حس زنده گی نمودن را احساس مینماید.

هموطن و ای هم سرنوشت من،

هموطن و ای هم سرنوشت من،
گاهی باید آنقدر صبور بود
که صبورانه؛
میان توپ و تفنک
تو باشی و من
دیگه، ای هم سنگر خوب من
فراموش کن
مسلسل را
مرگ را
زجر و شکنجه را
و اما
به خاطر بسپار
داغ دردِ مادرِ به انتظار کشیده را
و به ماجرای زنبوری بیندیش
که در میانه ی میدان مین
به جستجوی شاخه گلی است
تو و من
راز دار سرنوشتِ باید بود و
سرنوشت را باید .... و باید ....

گابریل گارسیا مارکز



بزرکترین درد تنهایی است
و در نهایت؛
از یه جایی به بعد …
دیگه حرفی برای گفتن نداری؛
ساکت بودن را به خیلی حرفها ترجیح میدهی !
و
ﺍﺯ ﻳﻪ ﺟﺎیی ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﻭ به ﻫﻤﻪ ﮐﺲ بی ﺍﻋﺘﻨﺎ میشی
ﺩﻳﮕﻪ ﻧﻪ ﺍﺯ کسی می رنجی ﻧﻪ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ کسی ﺩﻝ می ﺑﻨﺪی !...

سلام ای دختران چشم بادامی، درد شاعرانه گی استاد قنبر علی تابش

درد شاعرانه گی استاد قنبر علی تابش در نمونه ی اثر شاه کاری شعری اش در " سلام ای دختران چشم بادامی"
سلام ای دختران چشم بادامی
الا ای دختران چشم بادامی
استاد قنبر علی تابش شاعر برجسته و بزرگ نسل سرزمین سوخته من و نسل های فراموش شده دختران چشم بادامی دهکده من و یک سبد پُر از رویای به تصویر کشیده زیبایی چشم بادامی ها
شاعر ویژه گی های زیبایی این دختران چشم بادامی را چنان واضح و روشن به تصویر کشانده است که گویا حضور زیبایی به فراموش شده آنها دوباره جان گرفته و بارِ این دختران چشم بادامی دهاتِ و کوهستان زیبایی من راهیِ دیار یار شده است و شاعر در این اثر شاهگاری شاعرانه گی اش حضور زیبایی آنهار را پررنگ تر جلوه داده است و طوری زیبایی چشمان بادمی آنها را زیبا جلوه میدهد که زلف پریشان شده شان زنده کننده رویای وجودی ماست و گویا دردِ در این چشمان زیبایی بادامی نفهته است که شاعر را آواره در دیار بی کسی مینماید و شاعر از حس درد که در درون این جشمان بادامی ها نهفته است درد آواره گی و بی کسی خود را فراموش مینماید و خود دچار فراموشی خویشتن میگردد و فقط و فقط به درد حس آواره گی و فراموش شده گی این چشم بادامی ها مینیگرد و از روزگار و سرنوشت گیلایه و شکوه مینماید. و این یعنی جامعه امروز ما از لحاظ نیاز روشنفکرانه یی و نیاز زیبایی گرانه نسبیت "بود" آنها را به یک وابسته گی کلی و حفظ تعادل نیاز قدرت در بین هر دوطرف قشر جامعه بخاطر توسعه فکری و فرهنگی به یک الگوی روشنفکرانه گی تبدیل شده است و یا جریان می یابد؛ چون امروزه حضور این چشم بادامیان کوهستان من ضروت مطلق بخاطر زیبایی بودن در کنار همدیگر و حس زیبایی توسعه این قشر به فراموش شده را به جهانیان ثابت می نمایم که ما هم در جمع این قدرت موجودی امروزِ سهم داریم.
شاعر قبل از همه پوتانسیل های خورانده شده به سراغ مادران بخاطر همراهی در این دام گیری میرود و به مادران این چشم بادامیان میفهماند که همراهی شان برای حضور این گل دسته های زیبا بادامی و به فراموش نشده شان در تاریخ بخاطر توسعه فکری، فرهنگی، علمی و در نتیجه آن توسعه سیاسی و اقتصادی مبتنی بر شناخت هویت شان در جهان حیاتی میباشد و این ضرورت حتمی را به دوش مادران میسپارد.
براستی شاعر از چه چیز همیشه در هراس میباشد که بالاخره باید در این امر ضروری به سراغ بابا " آته" و مادر "آبه" برود و آن حس درد که به طور همیشگی به سراغش مانند "خوره" به جانش افتاده و شاعر را به تدریج نابود میکند با آنها در میان بگذارد، تا شاید بتواند به همراهمی آته و آبه این درد را بردارد. در حالیکه میداند زمانیکه پیش آته میرود، میبیند که آته دلش خون است و به همینطور آبه هم از درد بی نهایت خسته و کفته در گوشه مانده و گیسوانش را به دستش کنده و به دریایی آمو می اندازد.
حقیقا نمیدانم شاعر به دلیل کدام پیوندهای وجودی سراغ آبه و آته را باید بگیرد با وجود که آنها از درد به نابودی میگراید، باید بخاطر دوباره زنده یابی دختران چشم بادامی شان رَمَق های آخری را گام برداشته و بزرگی شان را در حق اولادای شان ادا نمایند. واقعا این چقدر درد آور و در عین حال حس خوبی است که آبه و آته های مان به خاطر نابود نشدن اولادان شان خود شان را نیست میکند، در این جا حس مسولیت پذیری شاعر چیست؟ تا این قربانی به باد فراموشی نرود. شاعر بخاطر اینکه بتواند مسولیت خطیر اش را در این قبال بپذیرد باید حس انتقال این درد و قربانی بزرگورانه آبه و آته های مان را در خود بپرواند و به نسل های چشم بادامی بفهماند که شما باقی مانده خون و هویت قربانی شده هستی تان هستید و باید راه آنها را در پیش گیرد و براستی در این جا دیده میشود که شاعر چقدر زیبا این مسولیت را به نسل های بعدی انتقال داده است.

نقطه رضا، ترکیه، آنکارا
4/20/2014

دختران چشم بادامي‌!

قنبرعلي تابش

سلام اي دختران چشم بادامي‌!
من امشب شعر چشمان شما را مي‌سرايم باز
چقدر از دست چشمان شما كام زمين تلخ است
پريشب پيش «بابا» رفته بودم من‌،
دلش خون بود
دو چشمش مثل چشمان شما شرمندة «البرز» و «كارون‌» بود
پريشب مادرم كابل
تمام گيسوانش را به دستش كند و در درياي هامون ريخت
خودش ديوانه‌آسا، سر برهنه
خويش را انداخت
ميان موج‌هاي ياغي هلمند
به كام موج‌ها فرياد مي‌زد
كجا شد دخترانم‌!
دختران چشم بادامي
سلام اي دختران چشم بادامي‌!
به هر باري كه چشمانم به چشمان شما افتاد،
با خود آرزو كردم
كه كاش‌، اي كاش من هم قطره اشكي مي‌شدم
يك روز
و مي‌غلتيدم از مژگان خونين شما بر خاك
شبي در خواب ديدم مادرم
لب يك جوي پُرخون ايستاده
مختصر مي‌خواند
دو مرغي ناگهان از آسمان آمد

و هردو بال‌هاي خويش را در جوي پُرخون شست
همين‌كه مرغ‌ها برخاست
دمادم جوي خون خشكيد
و مادر پَر درآورد و به سوي آسمان‌ها رفت
چه كس از جمع‌تان خواب مرا تعبير خواهد كرد؟
الا اي دختران چشم بادامي‌!

حس زیبایی درک یاری و شتافتن به کمک نیازمندِ و سلسله تعهد بین اهالی زمینیان

حس زیبایی درک یاری و شتافتن به کمک نیازمندِ و سلسله تعهد بین اهالی زمینیان

حس زیبایی درکِ یاری به کسی؛ نه اندیشه والا میخواهد و نه جیب غنی، بلکه این حس فقط قلب که بتواند صدایی درون یاری دهنده اش را بشنود و بخواند.
ای بشر هم نوع ذات هستی خودم؛ این ویدیوی یاری کننده وسیله بیداری وجدان انسانی را تماشا کرده و این متن را بخوانید.
نمیدانم اینجا چه بنویسم، فقر، عدم موجودیت ذات صمیمیت، نبود لذت زنده گی و یا یک زنده گی حقیقی.
فقر و یا به عباره نداشتن چیزها و پیوند زننده ها و یا پیوند کننده های زنده کننده زنده گی نابود گرِ حس درون بشر و ویران گرِ عقل و فطرت بشری هست و اما دردناکتر و ویران کننده تر از آن کمبود و نبود درک و حس زیبای یاری در درون بشری امروزِ بنام اهالی زمین میباشد که با نبود و کمبود این حس درک و زیبای یاری سلسله تعهدهای که در بین آفریدگار و خودشان مبتنی بر بودن در این سیاره رزاق بشرِ دیگری را به نابودی و نیستی میکشاند، میباشد. به یاد داشته باشیم سلسله تعهد های که با آفریدگار گیتی کرده ایم و هر روز در صورت بیدار شدن وجدان و حس درگ زیبای شتافتن یاری به همنوعان و موجودات زاده شده این سیاره رزاق آنرا دوباره و بارها و بارها تجدید مینمایم؛ نباید در هنگام که وجدان و صدای خداوندی مان به خواب روزگار رفته است از یاد ببریم و ای سرنوشت تو به زمینیان بیاموزاند که درگاه قدرت و توانایی همه کاره بودن انسانیت در هنگام توانایی به روی آدمی باز هست و باید در هنگام توانایی این وجدان انسانی خود مان را به وجد در آوریم و آن قدرت یاری مان را رزاق به همنوعان و حتی سایر موجودات سیاره خودمان بکنیم، تا باشد سلسله تعهد های که با آفریدگار خویش در این سیاره رزاق داریم، به نحوی ادا کرده باشیم.
اینجا درد و زجر از کمبود حس درک بشری غوغا میکند. اینجا آدمی گم میشود و در حس گمی خودش نیست میشود و هیچ قلب با احساس هم نیست که بدنبال آدمیِ گم شده برود و اورا دریابد.
تفاوت ره از کجا تا به کجاست این روز ها.حس زیبای درک و یاری چیزی نیست که همنوع اندیشوران بزرگ بخواهد بلکه فقط لازم که یک فکر خورد طفل هم بتواند به همنوع خودش یاری برساند و این حس در درون هر ذات انسانی موجودیت مطلق دارد و هر کسی میتواند به یاری کسی بشتابد. آری هر بشری از همنوعان آدمی میتواند این حس زیبای یاری را داشته باشد و از حس زیبای داشتن چیزهای پیوند کننده های زنده گی لذت ببرد.
ای آدمی؛ موجودیت مطلق درون ذات هستی خودت را فراموش نکن و همه زمان به هر نحوی و به هر توانایی که داری بشتاب به یاری موجودات سیاره خودت، تا تعهد ایمانی و وجدانی خودت را ادا کرده باشی. بشتاب که دیریست که اهالی زمین از نبود این حس عدم وجود شتافتن به یاری موجودات زنده به نابودی و نیستی سوق می یابد..

افغانستان سرزمین مهاجر آفرین! و سرزمین سیاسیون کله خام آفرین؟


اینجا ترکیه/آنکارا ست، کشور و شهری که میخواهد در جهان ممثل آزادی و دموکراسی دین مداری در جهان، از جمله غول بزرک اقتصاد کشورهای جهان، ممثل دفاع از هویت مردمِ در خون افتاده سرزمین فلسطین، دوست و هم استراتیژی کشورها و مردمان مسلمان و افغانستان و میانه روی با ابرقدرت های جهانی بخاطر حفظ صلح و امنیت در جهان باشد؛ و حیف که همه اینها بجز فاکتور انحصار قدرت چیزی دیگری نمیتواند باشد.
اما زمانیکه به کشور مسلمان و دوست شان کشور بدبخت و رنج دیده افغانستان میرسد، همه چیز به باد فنا رفته و گویا آنهمه حرف های که از آزادی و هم دوست و هم استراتیژی با کشورهای مسلمان میرسد، مثل اینکه این مسایل تنها برای کشورهای دیگری عملی باشد بجز افغانستان.
واقعا نمیدانم این کشور بدبخت افغانستان چه گناه کرده که مردمش در همه جا باید این همه تحت فشار روحی و روانی و ظلم خودی و بیگانه قرار بگیرد.
نمیدانم واقعا کشور ترکیه با غول قدرت اقتصادی و سیاسی اش در جهان چرا نمیتواند و یا نمیخواهد به مردمان پناهنده شده کشور دوست شان همکاری نماید؟
واقعا بی تفاوتی در این مسله حساس و بزرکِ سفارت کبرای افغانستان چه دلیل دارد؟
چرا وزارت محترم و همه کاره امور خارجی افغانستان از این مسله خبر ندارد و هیچ کدام از مسولین شان حرف در کله خام شان نیست؟
چرا نماینده گان مجلس و جناب آغای بشر دوست از این مسله آگاهی ندارد و در صورت اگر آگاهی داشته باشد، به چه دلیل مسولین وزارت امور خارجه و سفارت افغانستان را استحضار نمی نماید؟

7 و 8 ثور!



تکرار مسیر وحشتِ تاریخ در سرزمین من؛ انحصار خیال خام قدرت سر سودای سرزمین من، تکرار پایه گذاری رژیم استبداد و توطعه گرا و بوجود آمدن بحران اقتصاد کشور.
اما در حقیقت هفت ثور اغاز جنگ، ورود عساکر شوروی، دو میلیون کشته و پنج میلیون مهاجر. اما 8 ثور مهاجرین برنگشتند و جنگ ها اغاز شد کشتار زیادتر شد و مردم دوباره تلف شدند و برعلاوه تا هنوز گناه نکرده این روزهای مرگ تاریخ را مردمان فقیر و تنکدست این سرزمین بدوش میکشد و شاید تا ابد.
براستی چرا این دو روز در افغانستان هم وحشت و سرافکنی را در جهان بوجود آورد و هم به گفته بعضی از سیاستمداران و تحلیلگران مسایل بین المللی شناخت افغانستان را در ابر قدرت های بلوک شرق و بلوک غرب به قدرت انعطاف پذیری تغیر مسیر داد و جهان این کشور را، بنام افغانستان شناخت.
ای بنیاد گرایان از ملت بی خبر و خدا دیده و مزه بهشت خدا را چشیده و حوریان بهشت را در آغوش کشیده ؛ کجائید؟ این ملت چه میوه ممنوعه ای را از بهشت خداوند شما چیده است؟ که باید تا ابد تکرار به تکرار گناه اشتباهات نبخشدونی شما را به گردن بگیرید؟ آیا خونی بر این ملت مانده که بمکید؟ آیا سری مانده که از آن کله منارها بسازید؛ و بر جسد های شان رقص و پایکوبی کنید و مستانه باده کامیابی را سر کشید؟ آهای بنیاد گرایان، پس کجائید که همه مردم این سرزمین یا در مهاجرت آواره و در بدر و خفه میشود و یا هم در سرزمین خدای شما اینگونه بخاطر حوریان بهشتی تان تا گلون گاه غرق بدبختی و فقر
میباشد؟
اما در حقیقت هفت ثور اغاز جنگ، ورود عساکر شوروی، دو میلیون کشته و پنج میلیون مهاجر. اما 8 ثور مهاجرین برنگشتند و جنگ ها اغاز شد کشتار زیادتر شد و مردم دوباره تلف شدند.
7 ثور اغاز یک نظام کمونیستی در افغانستان بود و 8 ثور روزی که مردم افغانستان به مجاهدین کمک کردند و انها را در خانه های خود پناه دادند که انها با رژیم کمونیستی مقابله کنند اما 8 ثور مجاهدین امدند و حضور انها در افغانستان برای مردم هیچ دستاوردی نداشت و جنگ های تنظیمی در افغانستان اغاز شد و مردم افغانستان دوباره تلف شدند.
در هر دو روز پیامد ظاهری اش یکی بود و برای مردم افغانستان مفید نبود

عزیز مصرف کننده،


همیشه باید بخاطر داشته باشیم که طرز مصرف مهم تر از بدست آوردن پول وسخت کار کردن میباشد.

چون با در نظر داشت تیوری های مصرف در اقتصاد، به هر اندازه امکان فاکتورهای دست آورد عاید آسان تر و زیاد تر شود و در نتیجه با افزایش عاید تان و موجودیت کالاهای مجلل در عصر امروز و هم چنان خواست های روز افزون انسان به همان اندازه افزایش عاید تان اگر متوجه چگونگی مصرف تان نباشید مصرف تان نیز زیاد میشود. لذا طرز چگونگی مهمتر از بدست آوردن پول و سخت کار کردن میباشد.
بلاخصوص این مسله در افغانستان خیلی مهمتر از سایر کشورهای در حال انکشاف با اهمیت میباشد، چونکه در افغانستان در بین تمام اعضای خانواده ها صرف یک و یا دو نفر از اعضای خانوارها به طور دایم باید نان آور و مایحتاج آور خانواده های شان باشد و در نتیجه همین علت سبب کاهش تعادل بین عاید و مصرف در حد ضرورت خانواده های ما میشود و حال اینکه در سایر کشورها هرکدام از اعضای خانوارها برای افزایش حد لازمی عاید و مصرف خانواده های شان سهیم هست.

رقص یا هنر بهم ریختکی آشفته آدمی

رقص یا هنر زیبایی حرکات جسمی با انرژی خاص در فضای معین با ریتمی خاص.
رقص یکی از قدیمی ترین هنرهای بهم ریخته تعاملات زیبایی، غریضه، دل و خواستهای ناپیوسته آدمی میباشد. که هر آدم را به وجد در می آورد.
رقص یا هنرنمایی حرکت های بدن آدمی نوع هنر نمایی زیبایی و باریتم های خاص در فضای معین با خواستها و تمایل درونی و زرافتی آدمی میباشد که آدمی با نوع حرکت های زیبا و مورد پسند و تطابق همسوی بین دل و غریضه آدمی با تعاملات درون یابی درد های خود و افراد را به زیبایی به چرخش تکرار زنده گی سوق میدهد.
در فرهنک زیبایی شناسی رقص با آلوده گی توقعات فکری خود را در درون موزیک جا داده و زیبایی خواست متقابل را زیاد تر مینماید، بنابراین در این فرهنک زیبایی شناسی نوع از هنر بهم ریختی توقعات فکری در جامعه که باور به هنر رقص نداشته باشد میباشد که این هنر به مثابه نه زیبایی عشق و وسیله درون یابی درد بلکه این هنر در این گونه ی از جامعه به نوع هرزه گی شخصی مطلقی میشود.
رقص یا هنر نمایش نوع آلوده با ناز و کرشمه گونه ی رقاص آدمی را به شوق در می آورد و راز پیوستگی و همخوانی دل و غرایض انسانی را به هم به وابسته گی میرساند.
این هنر وگرنه جز نوع تمایل گوناگون حرکات جسم آدمی با کمی آلوده گی انرژی چیزی دیگری نیست اما اگر در حقیقت به هم پیوستگی و همخوانی و تطابق آن با دل و زیبایی دیده شود، میبینیم که بین هنر رقص با خواستهای درون آدمی چقدر همخوانی دارد.
بنابراین میتوان گفت رقص،حرکت مداوم بدن با توجه به ریتمی خاص در فضایی معین است، و این حرکات موزون در مکان،ممکن است ابزاری برای ابراز احساسات،تخلیه انرژی و یا برای سرگرمی و لذت بردن باشد.)البته باید دانست رقص در هرکدام از قالبهای فوق پدیدهای است دارای ساخت و کارکرد،بنابراین میتوان رقص را نیز به عنوان شکلی نمادین از حرکات دانست که افراد از طریق آن خود را به خود و خود را به دیگری معرفی مینمایند. رقص در بسیاری از فرهنگها یک واسطه ارتباطی مهم برای ارتباط برقرار کردن به شمار میآید.
رقص محتاج مفهومسازی و عبارتهای اخلاقی است که بتوانند معانی را انتقال دهند. بنابراین رقص یک ابزار ارتباطی است، ابزاری برای برونفکنی احساسات از طریق حرکات بدنی و جسمانی.این طریق ارتباطی در گونههای مختلف جوامع انسانی اعم از ابتدایی،مدرن،روستایی،شهری و...دیده میشود.شایدبتوان گفت مهمترین هدف رقص توضیح مفاهیم و تجاربی است که بر انواع تجربیات فردی برتری دارد.گاهی رقص به خاطر تأثیر آن بر نمایشدهندگان رقص و گاهی به خاطر تأثیر آن بر بینندگان مورد توجه قرار میگیرد. بنابراین رقص از پویایی برخوردار است و در زمانهای گوناگون تأثیر ویژهای از خود بر جامعه باقی میگذارد.
همهی رقصها از کش آمدن و آرام گرفتن ساخته شدهاند.در رقص عضلات کشیده میشوند و بعد آرام میگیرند.رقص پدیدهای دارای سازمان بوده و تنها دربردارندهی حرکت از روی احساسات و شادی نیست.اما پاسخ درست به این پرسش که رقص چیست.رقص عبارت است از شرح احساسات و عواطف یک فرد از طریق حرکاتی که با ریتم خاصی نظم یافته است،اینکه چرا رقص باید منظم،موزون و ریتم داشته باشد با اندکی توجه به محیط پیرامونی ما مشخص خواهد شد.

بدخشان، ای راز دار زایش پامیر مغرور!


2500 هم نفسم تسلیت باد!
از چه داد بزنم و از کدام حادثه نفس گیری هم نفسم داد بزنم، از دختر بی زبان که حق پاک بودن "بهشتی بودن" را نداشته و توسط مدعیان صاحب بهشت "ملا" تجاوز صورت میگیرد، از هم نفسان بدخشانم، از قربانيان دلیران پنجشيرم، از قربانيان معدن ذغال سنگ در صوف هم سنگر و هم زبانم، و از همنفسان بی رمق مهاجرین بی پناه گاهی هم سرنوشت سرزمینم و از بازیهای پنهان و نترس پشت پرده سیاستمداران سرزمینم.... بالاخره ای آدمیان سزمین من، با این یک حنجره بی زبان و بی کلامم از کدامش داد بزنم....
زمین با تمام خشونت هستی اش دهن باز میکند و آدمی را می مکد و به گورستان های وحشی گم میکند و کوه ها با آن غرور و هیبت عظیم شان انگار قربانی ماندن شان در زمین را میخواهد، براستی هزینه این قربانی چقدر عظیم هست که حتی لانه نفسی در بدخشان من باقی نمی ماند. باید تا به کجا و تا به چه زمان تاوان ماندن این طبیعت بی باک را پس بدهیم.
چقدر خوب درکت میکنم زمانیکه نفس زنده گی 2500 همنفسم در پی جدایی من داد میزند. و من میمانم با دو چشم نا بینایی نفسم.
من از پامیر که مغرور هستی خویش هست حرف میزنم و از بدخشان که لطافت و زیبایی زنده گی را به من هدیه میدهد حرف میزنم.
براستی تو ای پامیر مغرور و خودخواه، چرا نتوانستی با تمام غرور قدرتت از همنفس خودت محافظت کنی؟ چرا نتوانستی نفس 2500 همنفست را در خودت جا دهی؟
ای آدمیان سرزمین من، برخیزید به همنفسان باقی مانده از دست رفته تان نفس دیگری بدهید.